همیشه وقتی اتفاقی میوفته تو جمع مطرح میشه و همه با خبر میشند .از بچه بگیر تا بزرگ خاندان
داشتم تو ذهنم همه ی این هارو مجسم میکردم که فهمیدم من هیچوقت تو این شلوغی ها نبودم.همیشه اگه تو جمعیت بودم ساکت بودم و تو ذهنم اون لحظه ها زندگی میکردم.یک موقع سر تمرین بودم و یک موقع کنار دریا رو ماسه های خشک با یک حصیر که روش نشستم و دارم دریا رو مشاهده میکنم و کتاب.و حتی تو کتاب فروشی های قدیمی هستم و دارم بوی کتاب های قدیمی به مشامم میرسه و یا دارم سر تمرین از مربی کتک میخورم .در بیشتر مواقع تو ذهنم تنها به سکوی جهانیه .سکویی که وقی روش وایسادم اشک هام بعد از چند سال درد و زخم باز میشه .وقتی که ثابت کنم کی هستم و چرا وجود دارم.
سکوت های من معمولا اینجوری میگزره.و همیشه رها هستم و این رو دوست دارم.یکسال کامل صرف تقویت خودم کردم وخواهم کرد .واقعیت زندگی خودم رو خودم دارم میسازم هرچقدر هم تلخ باشه من نمیزارم تلخیش بیشتر از خنده هام باشه.الان هم تو ذهنم تو هوای ابری بندر، رو لب ساحل دارم تمرین میکنم و آره من میتونم.
چون من هستم :)
تو ,رو ,ذهنم ,های ,تمرین ,یک ,تو ذهنم ,هستم و ,های قدیمی ,و دارم ,سر تمرین
درباره این سایت