محل تبلیغات شما
پارت اول»
اولین روزهای تابستون با عمه مردیسی ، بهتر از این نمیشه.
بعد از اینکه تصمیم گرفتم به خارج از شهر برم مامان پیشنهاد داد برم خونه عمه مردیسی ،که کنار یک رودخونه بزرگه و هواش خوبه و زیادهم دور  نیست.
خب نمیتونستم نه بگم چون اینجوری خبری از تابستون نبود و کل روز باید تو خونه همش از دیوار نقاشی میکردم چون هیچکس تو تابستون و گرمای وحشتناک تو شهر نمیمونه همه درحال تفریحات تابستونیشون هستند.
اینکه تصمیم گرفتم برم خارج از شهر به خاطر یک پروزه تابستونی بود به اسم "هنرطبیعت"بوده.
که البته میدونم مسخره است اما فقط خودم این پروژه رو انجام میدم چون نه پروژه مدرسه است و نه کلاس های فشرده درسی خانم دیااکو.بلکه این پروژه رو خودم ساختم میدونم یکم احمقانه است چون پروژه یک نفره اونم بدون هیچ نمره ای !!
خب چون تو تابستون جز نورهای آلوده و دوتا ماشین غراضه تو شهر،  چهره آدم پیدا نمیشه  واسه همین میخواهم از طبیعت نقاشی بکشم.
چندساعتی میشه رسیدم خونه عمه مردیسی ، راستش تو خونه اش پر از تله برای حیوان ها و تفنگ و این چیز هاست و قضیه ترسناک راجع به  عمه مردیسی اینه که یک اتاق داره که  درش همیشه قفله.
حس میکنم اونجا آدم هایی که باهاشون مشکل داره رو شکنجه میده. واسه همین هیچوقت سعی نکردم با عمه مردیسی شاخ به شاخ بشم چون میدونم اونم اینجا تو خونش به راحتی میتونه منو بکشه.
تازه خورشید از داشت میومد وسط آسمون .لباسم رو عوض کردم مداد و دفتر طراحیم رو برداشتم و رفتم پائین تو آشپزخونه تا یکم تنقلات بردارم.
_کجا داری میری؟
_سلام عمه مردیسی میخوام یکم برم کنار رودخونه .
_با ماشین نرو ،راهش ماشین رو نیست.بیا این نقشه رو بگیر یه وقت گم نشی ، خودم کشیدمش .حواست باشه خیس نشه با این زودتر میرسی.
وبلافاصله رفت تو ایوان و شروع کرد به پیپ کشیدن.شاید باید به جای عمه بهش بگم عمو مردیسی.
فکرنکنم بتونم این زن رو تا آخر تابستون تحمل کنم. بلافاصله اومدم بیرون و راه رو پیش گرفتم.خونه های زیادی اونجا بود اما انگار همشون خالی بود .جز چندتاخونه که از داخلش همش آدم در رفت و آمد بود .فکر کنم امشب صدای جشن نزاره بخوابم.
اینطور که از نقشه پیدابود باید از این تپه میرفتم بالا.سنگ ها زیر پام همش قل میخوردن ،اگه عمه مردیسی نکشتم مطمئنا این راه منو میکشه.بعد از کلی کاوش به رودخونه رسیدم.کوله ام رو به یک درخت که فکر کنم اندازه  عمه مردیسی عمر داشت تکیه دادم و مداد و دفترطراحیم رو برداشتم .کفشم رو در آوردم و شلوارم رو بالا زدم و رفتم روی یک سنگ نشستم .پاهام رو زدم داخل آب رودخونه .خنکیش تا عمق وجودم رو یخ کرد.خب پروژه از همین حالا شروع میشه.
سعی کردم از پاهام که تو آب بود و سنگ های زیر پام که رنگی رنگی بودن یه نقاشی واضح بکشم





کتاب های کتابخونه ام:)

امروز سخت و آینده ای روشن

دردی که گاهی سراغم میاد

رو ,تو ,مردیسی ,عمه ,یک ,چون ,عمه مردیسی ,خارج از ,رو برداشتم ,تو تابستون ,تصمیم گرفتم ,اینکه تصمیم گرفتم

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تبلیغات اینترنتی | بازاریابی اینترنتی | تبلیغات برای صادر کنندگان Susan's info فوم بتن غدیر شیراز Maillot De Football Pas Cher Officiel - Tous Les Lays Et & Les Clubs Larry's life azenbiodeep1985 سعیدبلاگ toherjohnlo reotismima شهیدمحمدقنبر رحمه الله